معرفی کتاب بچهی مردم
در کتاب بچهی مردم اثر جلال آل احمد فقر به هولناکترین صورت خود نمایان میشود. در این داستان مادری طی یک تک گویی نمایشی شرح میدهد که چگونه بچه سه سالهاش را در خیابان رها کرده و به خانه برگشته است، زیرا شوهر دومش نمیخواهد بچه دیگری را سر سفره اش ببیند.
آل احمد در این داستان مادر را آن قدر حقیر و کوچک مینمایاند که گویی حتی ابتداییترین عواطف نیز در او مرده است؛ و بدین سان به یکسونگری برای ضعیف نشان دادن آدمها میگرود. این داستان کوتاه یکی از درخشانترین داستانهای کوتاه ایران است. نثر این داستان یکی از سریعترین نثرهای داستان در نویسندگان ایرانیست. این داستان شاخصی برای نشان دادن ازخود بیگانگی انسان تحت سلطه تفکر سنتی است.
در قسمتی از کتاب بچهی مردم میخوانید:
خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگهدارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود، که طلاقم داده بود، و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه میکرد؟ خوب من هم میبایست زندگی میکردم. اگر این شوهرم هم طلاقم میداد چه میکردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری بفکرش نمیرسید، نه جائی را بلد بودم، نه راه و چارهای میدانستم. نه اینکه جائی را بلد نبودم.
میدانستم میشود بچه را شیرخوارگاه گذاشت یا به خراب شده دیگری سپرد. ولی از کجا که بچه مرا قبول میکردند؟ از کجا میتوانستم حتم داشته باشم که معطلم نکنند و آبرویم را نبرند و هزار اسم روی خودم و بچهام نگذارند؟ از کجا؟ نمیخواستم با این صورتها تمام شود.
همان روز عصر هم وقتی کار را تمام کردم و به خانه برگشتم و آنچه را که کرده بودم برای مادرم و دیگر همسایهها تعریف کردم؛ نمیدانم کدام یکیشان گفتند:
«خوب، زن، میخواستی بچهات را ببری شیرخوارگاه بسپری. یا ببریش دارالایتام و…» نمیدانم دیگر کجاها را گفت. ولی همان وقت مادرم به او گفت که «خیال میکنی راش میدادن؟ هه!» من با وجود اینکه خودم هم به فکر اینکار افتاده بودم، اما آن زن همسایهمان وقتی این را گفت، باز دلم هری ریخت تو و به خودم گفتم «خوب زن، تو هیچ رفتی که رات ندن؟» و بعد به مادرم گفتم «کاشکی این کارو کرده بودم.» ولی من که سررشته نداشتم. منکه اطمینان نداشتم راهم بدهند.
کلمات کلیدی: داستان کوتاه بچه ی مردم، دانلود داستان کوتاه، دانلود داستان کوتاه بچه ی مردم، داستان های جلال آل احمد، داستان کوتاه،