کتاب آخرین تبعیدی نوشتهی صبا ابراهیمی نژاد، داستان چهار دوست قدیمی و جنگجویانی کارآزموده به نامهای راگنا، ویدار، سلوین و اگیل است که در آرزوی تبدیل شدن به شوالیههایی صاحبنام، در پی اتفاقاتی که در ملک پادشاهی اولیَن رقم میزنند به عنوان خیانت کار شناخته میشوند.
این گروه چهار نفره توسط پادشاه اولیَن به مکانی نامعلوم که تا بهحال جز افرادی انگشتشمار، کسی نتوانسته است از آنجا به اولیَن برگردد تبعید میشوند. اتفاقاتی که برای آنها رقم خواهد خورد نشان خواهد داد چه کسی شایسته برگشت به اولیَن و تبدیل شدن به شوالیهای صاحب نام خواهد بود. داستان این چهار نفر داستان شجاعت، دوستی و پس از آن کینه و نفرت و هوشیاری است که خواننده را همراه با خط داستانی روان با شخصیتهایی آشنا میکند که هر کدام در دل خود یکی از بُعدهای ما را در بر دارند.
در بخشی از کتاب آخرین تبعیدی میخوانیم:
بعد از پیمودن پلههای کوتاه و کم قصر، ویدار نفس عمیقی کشید و در چوبی قصر را زد. راگنا به آرامی گفت: «مسخرهست. نه نگهبانی و نه هر کسی که مراقب اینجا باشد. چطور مردمشان را کنترل میکنند؟»
قبل از آنکه ویدار فرصت کند به سوالش پاسخ دهد، در کوچک قصر گشوده شد. ویدار نگاهی به کف قصر انداخت و متوجه شد کل راهروی ورودی با قالیچهای که از ابریشمی گرانقیمت بافته شده، فرش شده است.
در انتهای راهرو مردی خمیده و پیر، با لباسی گشاد و آبیرنگ ایستاده بود. با صدای آرامی گفت: «دنبال من بیایید. بانو شما را هنگام ورود دیدند.» ویدار در حین آنکه به دنبال پیرمرد میرفت، نگاهی به دیوارهای قصر انداخت و چشماناش درخشید. دیوارها تماما از یاقوت و الماس پوشیده شده بود. در هر راهرو و یا اطراف دیوارها، طاقچههایی قرار داشت که رویشان با ریتمی منظم، یکسری شمع چیده شده بود.
بعد از طی کردن مسیری متشکل از راهرو، پاگرد و یک سالن کوچک، به سرسرای اصلی رسیدند. جایی که بیشتر از هر جایی، از جواهرات پوشیده شده بود و بیشتر از هر مکان دیگری با شمع روشن شده بود. در مرکز سرسرا، تختی پوشیده شده از یاقوت قرار داشت و روی آن، زنی نشسته بود. زن حدودا در اواخر دهه سوم زندگیاش بود. موهایی مشکی رنگ و بلند داشت. کیمونویی با ترکیب رنگ قرمز و سبز و آبی به تن داشت و روی آستینهایش تماما با یاقوت پوشیده شده بود. با چشمان کشیدهاش لحظاتی به آن چهار نفر چشم دوخت. سپس گفت: «خوش اومدید!» و با صدای آهستهتری گفت: «هر چند میدانم تبعید شدن درد زیادی دارد!»
اندکی مکث کرد و دوباره با صدای بلند و بدون مقدمه شروع به سخن گفتن کرد: «شما راه کوتاه را برای برگشتن از تبعید انتخاب کردید. در این قصر رازیست. رازی که قصر را تا به حال پا برجا نگاه داشته. هر کس اشتباه بگوید برای همیشه کشته میشود و هر کس که خیانت کند برای همیشه خود را فروخته. راز در این قصر است ولی در مقابل دیدگان کسی که طمع کند ظاهر نمیشود. هر چیز نشانهای است و هر آنکس که بخواهد فرار کند مانعی در مقابل او نخواهد بود. مهلت سه روز است و پس از آن نه راه بازگشتیست نه راهی در جلو.» و دوباره روی صندلیاش نشست. سلوین متوجه شد در طی نطق آن سخنرانی ملکه تک به تک به همهشان نگاه میکند. نگاهاش به اگیل افتاد که با حالتی مسخ شده به جواهرات نگاه میکرد و در ذهنش قصرها و چیزهایی که میتوانست با آن جواهرات بخرد را تصور میکرد....
کلمات کلیدی: دانلود داستان کوتاه آخرین تبعیدی برای پی دی اف، داستان کوتاه، دانلود داستان کوتاه، دانلود رمان کوتاه، داستان فانتزی، دانلود داستان خیالی، داستان تخیلی، تخیلی، داستانی تخیلی، دانلود داستان ایرانی، داستان کوتاه آخرین تبعیدی، دانلود داستان کوتاه آخرین تبعیدی، دانلود داستان کوتاه آخرین تبعیدی برای اندروید، دانلود داستان کوتاه آخرین تبعیدی برای ایفون، داستان های کوتاه، داستان کوتاه، دانلود داستان کوتاه، داستان ایرانی، pdf داستان رایگان، داستان فارسی،
کتاب سبز بزرگترین مرجع رایگان دانلود کتاب الکترونیکی با بیش از ۱۰،۰۰۰ کتاب، کتاب صوتی و رمان است. با کتاب سبز در تمامی موضوعات مانند داستان و رمان، مجله، موفقیت و روانشناسی، تاریخی، کامپیوتر، علمی، دانشگاهی، کتاب صوتی و...کتاب برای دانلود قرار داده شده است. دانلود کتابها با فرمت PDF یا MP3 است. تمامی کتابهای موجود با در نظر گرفتن حقوق مولفان برای دانلود رایگان انتشار یافتهاند. تمامی مولفان میتوانند کتابها و مقالات با ارزش خود را برای انتشار رایگان به کتاب سبز ارسال کنند.