معرفی کتاب سه تار
یک سه تار نو و بی روپوش در دست داشت و یخه باز و بی هوا راه می امد.
از پله های مسجد شاه به عجله پایین امد و از میان بساط خرده ریز فروش هاطس
و از لی مردمی که در میان بساط گسترده ی انان ، دنبال چیزهایی که خودشان
هم نمی دانستند ، می گشتند ، داشت به زحمت رد می شد.
سه تار را روی شکم نگه داشته بود و با دست دیگر ، سیم های ان را می پایید که
که به دگمه ی لباس کسی یا به گوشه ی بار حمالی گیر نکند و پاره نشود.
عاقبت امروز توانسته بود به ارزوی خود برسد.دیگر احتیاج وقتی به مجلسی
می خواهد برود ، از دیگران تار بگیرد و به قیمت خون پدرشان کرایه بدهد و
تازه بار منت شان را هم بکشد.
موهایش اشفته بود و روی پیشانی اش می ریخت و جلوی چشم راستش را
می گرفت .گونه هایش گود افتاده و قیافه اش زرد بود.ولی سر پا بند نبود
و از وجد و شعف می دوید.اگر مجلسی بود و مناسبتی داشت ، وقتی سر وجد
می امد ، می خواند و تار می زد و خوشبختی های نهفته و شادمانی های درونی
خود را در همه نفوذ می داد.ولی حال میان مردمی که معلوم نبود به چه کاری
در ان اطراف می لولیدند ، جز اینکه بدود و خود را زودتر به جایی برساند
چه می توانست بکند؟از خوشحالی می دوید و به سه تاری فکر می کرد که
اکنون مال خودش بود.
فکر می کرد که دیگر وقتی سرحال امد و زخمه را با قدرت و بی اختیار
سیم های تار آشنا خواهد کرد ، ته دلش از این واهمه خواهد داشت که
مبادا سیم ها پاره شود و صاحب تار ، روز روشن او را از شب تار هم
تارتر کند .از این فکر راحت شده بود.فکر می کرد که از این پس چنان
هنرنمایی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری
از ان برخواهد اورد که خودش هم تابش را نیاورد و بی اختیار به گریه بیافتد .
حتم داشت فقط وقتی که از صدای ساز خودش به گریه بیافتد ، خوب نواخته ...
برای دسترسی قانونی و آسان به بیش از ۵۰،۰۰۰ کتاب الکترونیک و کتاب صوتی فارسی اپلیکیشن کتابراه را، رایگان نصب کنید.
کتابراه، دانلود کتاب الکترونیک و صوتی